باز
باران، موذيانهبا گِل و لايِ فراوانميچكد از سقفِ خانه«يادم آرد روزِ باران»زحمتِ فتّ و فراوانآن همه سگدو زدن در خانهي مستأجريمان«تندرِ غرّان، خروشان»«پاره ميكرد ابرها را»آبهاي هفت دريا جمع ميشدرويِ بامِ خانهي مابنده و آبجي منوّرمثلِ موشِ آب كشيدهميدويديم اين ور، آن ورتويِ منزل شد نمايانديگ و تشت و آفتابهكاسه و بُشقاب و تابهقطرههاي آب، رويِ زيلويِ فرسودهي ما«رفته رفته گشت دريا»«تويِ اين دريايِ غرّان»خانهاي وارونه پيدا!ساعتي ديگر كه باران قطع شد در آسمانهاباز هم از رو نميرفت، سقفِ بالايِ سر مااين زمان ديدم كه بابالحظهاي از خشم خنديدرو به سويِ سقفِ خانه كرد و غرّيد:من نميگويم كه رويِ كلّهي ما، سايبان باشلااقل مانندِ سقفِ آسمان باش! + نوشته شده در شنبه هجدهم فروردین ۱۴۰۳ ساعت 8:44 توسط سیامک آرش
آزاد | شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد...
ما را در سایت شعر ملمع قاچ چاي- قند آل! شعر طنز حمید آرش آزاد دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : okhtai بازدید : 24 تاريخ : يکشنبه 26 فروردين 1403 ساعت: 22:01